حلقه عاشقی

17
0

امروز که دارم این مورد و مینوسیم تقریبا ۱۲ سال از اون روز میگذره ازون روزایی که هیچی به جز عشق و علاقه و خوشحالی نبود

تقریبا ۳ ماه بود که با هم اشنا شده بودیم تو دانشگاه روز به روز علاقه من بیشتر و بیشتر میشد و وابستگیم زیادتر

یه روز از این روزا که همش دنبال فرصتی برای بیشتر باهم بودن میگشتیم یه روز تصمیم گرفتیم دانشگاه و بپیچونیم و بریم شمال

طبق معلوم صبح زود رفتم دنبالش و با هم رفتیم ترمینال شرق سوار یه تاکسی شدیم که بریم.

اولین سفر دونفره تو اون دورانی که چیزی از مشکلات نمیدونستیم اولین سفر با عشق کنار هم دست تو دست هم سرش رو شونه های من

اول صبح بود توراه زدن کنار که صبونه بخوریم یادمه یه نمیرو خوشمزه خوردیم باهم تو یکی از رستوران های اونجا

رفتیم محمود آباد کنار دریا، تو ساحل یه دونه از تختارو انتخاب کردیم و نشستیم با هم صحبت کردن و خیره شدن به دریا و از آینده ای که میخواستیم بسازیم حرف زدن یک دو ساعتی اونجا بودیم و چیپس و ماست و بستین میزدیم

ظهر شده بود تقریبا حدودای سایعت ۱۲ که دیگه گشنکی اومد سراغمون دقیقا یادمه رفتیم دور یه میدون نزدیکی اونجا و از ساندویچی ۲ تا چیزبرگر گرفتیم و خوردیم. هنوزم وقتی میرم اون شهر یه سر میرم تو اون میدون و ….

شاید بتونم بگم یکی از قشنگترین روزای ما دو تا بود

کاش اون روزا باز تکرار میشد، کاش ما ادما انقدر از هم دور نمیشدیم

حدودا ساعت ۴ تصمیم گرفتیم برگردیم دیگه، وقتی برگشتیم رفتیم هفت حوض پاتوقمون یه کافه بود اونجا به پیشنهاد دلبر رفتیم دو تا حلقه نقره خریدیم، حلقه دوستی من واسه اون و اونم واسه من

وقتی دستمون کردیم از اون به بعد چنان حس قشنگی تو من بود که نگو همیشه و همه جا دستم بود و با نگاه کردن بهش یاد اون روز زیبا میوفتم

کاش همه چی مثل قبل بود، دلم خیلی واسه اون روزا تنگ شده و همه اینا شد یه خاطره و اون حلقه توی کمد داره خاک میخوره

۱۲ سال گذشت و ای کاش….

دیدگاهتان را بنویسید