ما چند تا خانواده جوون بودیم که جمع شده بودیم دور هم شده بودیم یه اکیپ که تقریبا هر هفته یا یه هفته درمیون پیش هم و خونه همدیگه بودیم اکثرا متاهل بودیم به جز یکی دو نفر روزای خیلی خوبی و با هم گذروندیم سفرای زیادی رفتیم از هرفرصتی واسه باهم بودن استفاده می کردیم
داستان اشناییمون، آشنایی خانواده ها خیلی طولانی میشه بخوام بگم ولی قول میدم سر فرصت از اول بنویسم براتون.
داستان این سایت از زندگی دوتا دوست میاد خب به نسبت توی اون جمع ما دوتا ( من و علی )خیلی باهم رفیق بودیم هم سن وسال بودیم و درکمون از هم بالا و جفتمون دارای مشکل های مشابه تو زندگی، علاوه بر اخرهفته ها یه روز تو هفته مجردی چند ساعتی باهم بودیم از هر دری صحبت می کردیم .
همیشه دنبال این بودیم یه کاری باهم راه بندازیم چند باری تست کردیم ولی جز تجربه چیزی کسب نکردیم چون جفتمون درگیر کارای دیگه بودیم علی کارمند جایی بود و ذهنش اونجا منم درگیر کارای خودم بخاطر همین نمیتونستیم زیاد زمان بذاریم.
مشکلات کم کم تو زندگی شخصی ما دوتا شروع شد و روز به روزم بیشتر میشد۔ ما دوتا هم میشستیم با هم صحبت میکردیم كه چیکار کنیم چیکار نکنیم۔ هی با هم تصمیم میگرفتیم اینکارو کنیم زندگی بهتر شه ولی خب متاسفانه مشکلات بزرگتر شده بود وجواب نمیداد دیگه اول تو زندگی علی بحث جدایی پیش اومد و یه مدت بعد تو زندگی من. تنها فرق زندگی ما بچه ای بود که اونا داشتن و وضعیت براش سخت تر شده بود به قولی زندگی سخت شده بود اونم خیلی
یه مدتی گذشت و وضع زندگیش بدتر و بدتر شد ( البته زندگی منم تعریفی نداشت انچنان در واقع زندگی نبود همخونه بودن بود) بخاطر همین زیاد همدیگرو میدیدیم مشکلاتیکه داشتیم خب قطعا تو زندگی خیلی ادمای دیگه هم بوده شاید ما بلد نبودیم شاید که نه قطعا ما یاد نگرفته بودیم چجوری رفتار کنیم و مشکلات و حل کنیم تا ریشه این درختی که این همه براش زحمت کشیدیم خشک نشه شاید …
تو صحبتایی که همیشه میکردیم تو این ناراحتی ها و… میگفتیم کاش واقعا جایی بود که ادما بیان تجربه هاشون و به اشتراک بذارن بیان باهاشون حرف بزنیم شاید امیدی باشه شاید بشه راهکاری پیدا کرد شاید بشه نجات داد زندگیارو ( همه اون زندگی هایی که که با عشق شروع شده ) گفتم ااا چه باحال ایده قشنگیه من سایتشو میزنم تو هم اسمشو انتخاب کن فکر کنم تقریبا خرداد 99 بود که تصمیم گرفتیم این سایت و بزنیم علی اسمشو انتخاب کرد منم سایت و زدم که استارت بزنیم ولی بووووووم.
همیشه اتفاقایی میوفته که ادم نه باورش میشه نه اصلا براش آمادگی داره تو یه چشم به هم زدن زندگیش تموم شد زندگی که به قول خودش داشت تلاش میکرد براش ) فرهاد دارم تمام تلاشمو میکنم من این زندگی رو دوس دارم و میخوام نجاتش بدم : اینا حرفای علی بود )
بعد این داستانا چند باری صحبت کردیم دنبال این بودیم که حتی یه خونه اجاره کنیم انگار منم دیگه به اخراش رسیده بودم یه روز که قرار داشتیم باهم بریم بیرون علی گفت من میرم خونه بچه رو ببینم یه روز دیگه ببینیم همو، همون صحبت تلفنی شد اخرین صحبت من و علی و قصه این رابطه هم تموم شد بعد اون من چسبیدم به زندگیم اوایل تلاش میکردم براش ولی دیدم نه انگار خیلی دور شدیم و هر کی واسه خودش زندگی میکنه خلاصه دیگه سرتون و درد نمیارم زندگی ما هم چند ماه بعدش تموم شد. ( 12 سال رابطه، 12 سال که حداقل میتونم بگم 10 سالش رویایی بود برام …)
بعد این همه مدت که از این اتفاقا گذشت دلم میخواست این سایته راه بیوفته و واقعا بتونه کمکی کنه خلاصه این سایت و پیج با این هدف اومد جلو و تیم دونفرش دوست دارن کلی اتفاق توش بیوفته به کمک شماها